۱۳۸۸ شهریور ۱۸, چهارشنبه








روز های سخت







دو شب است که ننوشته ام . مشغله های دیگری داشتم .

سه شنبه شب رفته بودم کلاس سفالگری ، چه لذتی داشت .

فکر نمیکردم با گل بازی کردن ، به آن فرم دادن ، واز آن چیزی به وجود آوردن

چنین لذت بخش باشد .

دیشب گرفتا ر پسرم بودم . سگ کوچولو و بی زبانم مریض بود و من بعنوان یک

مادر باید دنبا ل دکتر و دارو می بودم . دیشب به یاد مادرم افتادم . مثل همیشه که با

هر بهانه ای به یاد او میافتم . تابلو مداد رنگی بالا را برای او میکشیدم تا بعنوان هدیه

روز مادر تقد یمش کنم . ولی اجل مهلتش نداد و تابلو تمام نشده مرا تنها گذاشت .

روز های سختی را پشت سر گذاشته ام ولی از او یاد گرفتم که مقا وم و جستجو گر باشم .

از او به ارث برذه ام اینهمه شور زندگی را و از پدر آموختن را .

یادم میاید که با موهای سپیدش مثل بچه ها می نشست و دفتر قلم جلویش میگذاشت

و سعی میکرد زبان روسی یاد بگیرد! نمیدانم چقدر یاد گرفت ، فقط میدانم که در

کتابخانه اش کلی کتاب روسی بود .

دیشب به یاد او افتادم . در شیشه پنجره موهای سپید خود را دیدم و ذوقی را که از یاد گیری

در صو رتم نقش افکنده بود .

میخواهم اولین کاری را که از کوره در آوردم و رنگ کردم به یاد او نام نهم . همیشه ممنون

هر دو بوده و هستم . همیشه از این که ریشه ام از ریشه آن دوست سپاسکزار بوده ام .

۱ نظر:

  1. اگر من هم کمی از فشارهای عصبی امتحانات خلاص شوم دوباره به هنر نزدیک تر خواهم شد، هنر پالاینده است و رهنما

    پاسخحذف