۱۳۸۸ شهریور ۱۲, پنجشنبه







زندگی





وقتی این تابلو را میساختم به زندگی میاندیشیدم
و این که دنیا پر از قصه است.
از وقتی چشم می گشائیم قصه میشنویم تازمانی
که تن به آب رودخانه مرگ می سپاریم .
قصه ها لبریز است از عشق ، خیانت ، دوستی ،
جنایت ، هراس ، دلهره چه کنم ها وتن به تسلیم
دادن ها.....
قهرمانان این قصه ها چه سفید و چه سیاه ،
چه زرد و چه گندمگون فقط دو نفر هستند...
آدم و حوا....
زن و مرد ....

۱ نظر:

  1. جالب بود ولی این همه زندگی نیست! عشق را هرگز با تنفر نمی توان مقایسه کرد!

    پاسخحذف