۱۳۸۸ شهریور ۹, دوشنبه

ابتدای هفته
و
انتهای ماه آگوست

دو سال پیش که در آمریکا بودم بر حسب تصادف خانم اباصلتی سردبیر سابق اطلاعات بانوان را در رستورانی

ملاقات کردم. با خواهش از من خواست که دوباره برایش بنویسم. من که نوشتن را مثل یک اعتیاد ترک کرده بودم

دوباره به شوق آمدم که بنویسم. خیال میکردم اوضاع عوض شده .نمیدانستم که این آدمهایند که اوضاع را عوض میکنند

و آدمها هنوز عوض نشده اند.

ابتدا با شوق، سپس با تردیدوبعد روی قولی که داده بودم نوشتم. یکروز به خود آمدم وباخود فکر کردم فرقم با یک

فاحشه چیست؟

دیگر ننوشتم.حتی برای ننوشتن دلیل هم نیاوردم .تماس هم نگرفتم.راحت شدم.

امشب که اتاقم را تمیز میکردم به پوشه کارهایم نظری انداختم. تیتر اول یکی از آنها را برایتان مینویسم.

دوزخ

آن خاک کهنه دیگر سرزمین من نیست . سرزمینی که مردان شهوتشان را با عبای قداست پوشانده اند و تا انتهای زمان

به حفره ای میاندیشند که خود را در آن خالی کنند .

و زنان روی برگردانده اند تا نبینند چگونه گرگ شهوت بره های معصومشان را از هم میدرد.

آن جا دیگر خاک من نیست ،خاکی که علف های هرز شیخ و شیخ زاده به پیچک محبوبه شب پیچیده اند

و ریشه نرگس و یاسمن و اختر را به اسارت گرفته اند.

من میخواهم غزلی عارفانه باقی بمانم اما در گوشم آیه های شیطانی زمزمه میشود .



۱۳۸۸ شهریور ۸, یکشنبه

هر روز
30.08.09

خوراک شب و روزم اینه که فکر کنم اگر رژیم عوض بشود!!!!!!!!! و من کاره ای باشم .....

فکر که میتوانم بکنم مگر نه !

اگر رژیم عوض شود.....

هیچ آخوندی نباید کشته شود.تمام کسانی که عمری از راه دین نان خورده اند باید در در اردوگاه های

کار اجباری تا آخر عمر به این ملت خدمت کنند .هرکس بنا به استعدادی که دارد باید کار کند.

باید مجسمه آزادی بسازند. باید جاده بسازند . راه آهن بکشند. برای بی خانمان ها سر پناه بسازند .

باید از همه آنان کار کشید و در ازایش خوراک و سر پناهشان داد و برای تنبیهشان هم عکس

ندا ها و سهرابهایمان را به جای مهر بر پیشانیشان خالکوبی میکنیم که تا زنده اند از خود خجالت

بکشند . اگر خجالت را بشناسند.


گزارش تکان دهنده تايمز از تجاوز به رضا نوجوان ۱۵ ساله در زندان

هرانا : تايمز انگليس با همکاری عفو بين الملل و منابع معتبر خود گزارش کاملی از تجاوز به بازداشت شدگان را فاش ساخته است

در اين گزارش آمده رضا نوجوان ۱۵ ساله ای است که در مرکز ايران، در يک خانه امن پناه گرفته است اما به تائيد پزشک معالج، قصد خود کشی دارد. وی به همراه عده ای نوجوان هم سن و سال خود که حتی هنوز به سن رای دادن هم نرسيده اند در تجمعی دستگير شده و در زندان بارها مورد تجاوز وحشيانه و تحقير جنسی قرار گرفته اند.

Read more

۱۳۸۸ شهریور ۷, شنبه

عصر
29.08.09

امروز شنبه است ونصف روز باید کار میکردم. از این که خانه باشم لذت میبرم .شاید علامت پیر شدن

است ولی من اصلا احساس پیری نمیکنم فکر میکنم بیشتر بارور شده ام موهای رنگ نکرده ام

دلیل این باروری است !!

هر چه بیشتر جلو میروم از دین و مذهب دور تر میشوم . هیچگاه مذهبی نبودم اما برایم بی تفافت بود که

دیگران چه میگویند و چه میکنند ولی حالا از هر آنچه که رنگ مذهب به خود گرفته است متنفرم .

آدمهای مذهبی برایم دو دسته اند:

آنها که نا آگاهند
و آنان که رخت دین و مذهب را برای پیش بردن مقاصد خود به تن کرده اند .

رژیم ایران از دسته دوم است. می گیرند ومی کشند و می دزدند و فریاد یا مسلمانا سر میدهند .

اصولا تمام سران مذهبیون برایم از دسته دوم هستند. وقتی به کلیسا ها ومساجد و ابنیه مذهبی نگاه

میکنم دود از سرم بلند میشود .آیا برای نیایش خدایشان اینهمه زرق وبرق وطلا و خدم وحشم لازم

است؟ براستی کدام خدا ؟ ؟ ؟










۱۳۸۸ شهریور ۶, جمعه

امروز و امشب
28.08.09

دو روز پیش دندان درد شدیدی داشتم و نتوانستم سراغ نوشتن را بگیرم. الان درد کمتری دارم و یاد گرفته ام

باهاش کوتاه بیایم. امروز اقای کشوری را ملاقات کردم قرار گذاشتیم که از اول ماه بروم اتلیه اش و سرامیک کار

کنم. پاییز در راه است و من مثل همیشه نیروی تازه ای در خود حس میکنم. همیشه اول پاییز هزار تا نقشه و

برنامه برای خودم میریزم.میخواهم دکور مغازه را عوض کنم .میخواهم چند تا تابلو جدید بکشم. میخواهم یک

شب فرهنگی ایرانی بگذارم میخواهم روکش مبل ها را عوض کنم........

حالا چقدر موفق شوم نمیدانم!

اگر این سرخوردگی موذی که گاهی سراغم میاید بگذارد شاید هم که موفق شدم.اگر به سیاست فکر نکنم حتما

میتوانم ولی فکر اون مملکت از کله ام بیرون نمیره. فکر میکنم مگه میشه ؟ مگه میشه اینجوری پیش بره؟

ولی وقتی به دوروبرم نگاه میکنم میبینم با این خصلت های اسلامی که هموطنان عزیزم دارند مسلمه که میشه!

تا وقتی هر کی به فکر خویشه ؛ اوضاع بهتر از این نمیشه.

کی میخواهیم یاد بگیریم ؟


۱۳۸۸ شهریور ۳, سه‌شنبه



امشب
25.08.09

ساعت 12 شب است.نمیدانم چگونه شب و روزم بهم وصل شدند.کار مثبت امروزم این بود که تصمیم گرفتم برم کلاس سفالگری!
امروز
25.08.09

روز خسته کننده ای بود.عصر با کسی ملاقات کردم که دلم میخواهد کسی دمش را بگیرد و از المان بیرونش بیاندازد.او که تازه پناهنده
شده و با پرداخت مبلغ کلانی به وکیل قبول شده و پاسپورت گرفته است معتقد است که المان گداخانه ای بیش نیست!!!!!!!
کاش کسی میتوانست به این ادمها معنای پناهنده را بفهماند.نمیدانم انها اینجا چه میخواهند. تعدادشان هم کم نیست. چند روز پیش شنیدم
خانمی که شوهرش در ایران وکالت میکند اینجا سالهاست زندگی میکند .روسری سر میکند نصف سال را پیش شوهرش و در دفتر او
کار میکند .از سوسیال امت حقوق میگیرد و جدیدا هم کارت ویزیت وکالت برای خودش صادر کرده و برای ایرانیان عزیزی که تا دیروز
سیاسی فعال بودند وامروز در همان مملکتی که جانشان در خطر است میخواهند خانه وزمین بخرند فعالیت میکند.
چقدر دلم میخواهد این ها را لو بدهم ولی از لقب ادم فروش زیاد خوشم نمیاید

۱۳۸۸ شهریور ۲, دوشنبه

امشب
24.08.09

نمیانم بچه ها را تا کی باید گذاشت ازادانه تصمیم بگیرند.اینجاست که فکر میکنم گاهی باید دیکتاتور بود.هر چند که از دیکتاتوری بیزارم.

امروز
24.08.09

امروز دوشنبه است.دارم زور میزنم که بنویسم.همیشه اولش سخته ولی بعد راه میافتم. خاطرات روزانه ام را مینویسم .جیزی که ترنگ دختر بزرگم خواندن ان را خیلی دوست دارد.صبح که میرفتم سر کار فریدون خواست ازاو و موتورش عکس بگیرم.عکس را گذاشت تو
فیس بوک.وقتی نگاه میکنم میبینم مثل بجه ها ذوق میکند.وحشتم از این است که نمیدانم انان که سرنوشت ما را در دست دارندبا جه به ذوق
میایند.


۱۳۸۸ شهریور ۱, یکشنبه

میخواهم بنویسم. مدتهاست که میخواهم بنویسم.