۱۳۸۸ شهریور ۲, دوشنبه

امروز
24.08.09

امروز دوشنبه است.دارم زور میزنم که بنویسم.همیشه اولش سخته ولی بعد راه میافتم. خاطرات روزانه ام را مینویسم .جیزی که ترنگ دختر بزرگم خواندن ان را خیلی دوست دارد.صبح که میرفتم سر کار فریدون خواست ازاو و موتورش عکس بگیرم.عکس را گذاشت تو
فیس بوک.وقتی نگاه میکنم میبینم مثل بجه ها ذوق میکند.وحشتم از این است که نمیدانم انان که سرنوشت ما را در دست دارندبا جه به ذوق
میایند.


۱ نظر:

  1. سلام تاثیز گذار بود!!!
    ساده و عریان!!!

    به قول فرنگی ها رسپکت!!!

    پاسخحذف