۱۳۸۸ شهریور ۹, دوشنبه

ابتدای هفته
و
انتهای ماه آگوست

دو سال پیش که در آمریکا بودم بر حسب تصادف خانم اباصلتی سردبیر سابق اطلاعات بانوان را در رستورانی

ملاقات کردم. با خواهش از من خواست که دوباره برایش بنویسم. من که نوشتن را مثل یک اعتیاد ترک کرده بودم

دوباره به شوق آمدم که بنویسم. خیال میکردم اوضاع عوض شده .نمیدانستم که این آدمهایند که اوضاع را عوض میکنند

و آدمها هنوز عوض نشده اند.

ابتدا با شوق، سپس با تردیدوبعد روی قولی که داده بودم نوشتم. یکروز به خود آمدم وباخود فکر کردم فرقم با یک

فاحشه چیست؟

دیگر ننوشتم.حتی برای ننوشتن دلیل هم نیاوردم .تماس هم نگرفتم.راحت شدم.

امشب که اتاقم را تمیز میکردم به پوشه کارهایم نظری انداختم. تیتر اول یکی از آنها را برایتان مینویسم.

دوزخ

آن خاک کهنه دیگر سرزمین من نیست . سرزمینی که مردان شهوتشان را با عبای قداست پوشانده اند و تا انتهای زمان

به حفره ای میاندیشند که خود را در آن خالی کنند .

و زنان روی برگردانده اند تا نبینند چگونه گرگ شهوت بره های معصومشان را از هم میدرد.

آن جا دیگر خاک من نیست ،خاکی که علف های هرز شیخ و شیخ زاده به پیچک محبوبه شب پیچیده اند

و ریشه نرگس و یاسمن و اختر را به اسارت گرفته اند.

من میخواهم غزلی عارفانه باقی بمانم اما در گوشم آیه های شیطانی زمزمه میشود .



۱ نظر: